آرینآرین، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

فرشته مامان و بابا

هفته 25 بارداری و سونو گرافی نینی

جیگر مامان الان از سونو اومدم و خیلی خوشحالم که نینی جیگرمو دیدم. ماشالا بزرگ شدی و قشنگ. دستای نازت رو برده بودی سمت صورتت و دهنت هم یه بار برای مامان باز کردی و یه چیزی به مامانی گفتی.   دکتر کف پاتو نشونم داد... ووووی الهی بخورمت. خدارو شکر همه چیز خوب بود هرچند مامان هر بار میره سونو دلشوره میگیره. این بار رفتم سونوی گلستان دکترش خوب و با حوصله همه رو توضیح داد و گفت همه چیز خوبه.  باز درباره جنسیت پرسیدم اول گفت پسره و بعد دوباره گفت البته بند نافش هم اون وسطه یه خورده نامشخصه اما آخر گفت که پسره. خلاصه هر چی باشه از خدا میخوام سالم باشه.  خدایا شکرت ...
25 آذر 1392

24 هفتگی و مسافرت

الان 24 هفته و 3 روز از بارداری مامانی میگذره. این هفته برای امتحان میان ترم و تحویل پروژه هام با بابایی رفتیم رشت. مامان خیلی دعا کرد که هوا برفی و بارونی نباشه تا بابایی راحت رانندگی بکنه و خدا رو شکر توی راه خبری نبود و هوای خیلی عالی بود. یکشنبه 17 اذر راه افتادیم و شب رسیدیم زیباکنار و رفتیم هتل بهارستان که مامانی بخوابه تا صبح بره دانشگاه. تمام شب بارون بارید و صبح زود رفتیم کلاس تا ظهر. بابایی هم رفت بازار رشت  کلاس عصر هم که امتحان بود به خوبی و خوشی تموم شد و تو اولین امتحانت رو دادی و استادی هم گفت شما دو نفری امتحان میدید باید یه نمره حسابی بیارید  بعله....پسرم خیلی درس خونه. یه شب دیگه موندیم شمال تا استراحت کنیم و...
21 آذر 1392

هفته 23 و سرماخورگی

این هفته سرمای مرموزی خوردم. حسابی سرفه می کنم. برای همین دیروز رفتم دکتر برام دارو بده. صدای قلب کوچولوت که تند تند میزنه هم شنیدم. خدارو شکر که حال تو خوبه .  من با یه عالمه کار دانشگاه و پروژه مشغولم و روزها تند میگذره. بابا هم که خیلی مواظبمونه و کمکم میکنه. نصفه شبا برامون شیر گرم میکنه تا مامانی سرفه نکنه. الهی خدا سلامتی بهش بده .  مامان بزرگ هم امروز برامون سوپ اورد و کلی بهم کمک کرد . برامون لوبیا-سبزی و نون هم اورده بود. خلاصه همه دارن کمک میکنن که تو سلامت به دنیا بیای . ...
21 آذر 1392

22 هفتگی

سلام مامانی 22 هفتت هم تموم شد. الان 22 هفته و 3 روزه ته. مامان گلو درد گرفتم فقط دعا می کنم شدید نشه که هفته دیگه باید کارای دانشگاهم رو بکنم و امتحان میان ترم هم دارم باید برم رشت!!! حالم ازش به هم میخوره. این هفته تولد بابا جونت بود. کیکش رو خوردی که. فعلا تو دل مامانی هر چی میخوای بخور. دیشب خواب یه نینی ناز دیدم که داشتم بهش شیر میدادم انگار خودت بودی چه جیگری برم امروز استراحت کنم که حالم خوب بشه بتونم درسامو بخونم. بابایی هم که سرما خورده تو مواظب خودت باش موش موشم راستی بالاخره تو دل مامان یه تکون حسابی خوردی تو این هفته. داری کم کم بزرگ میشی و وول میخوری. هر چند فعلا بچه آرومی هستی. ...
7 آذر 1392
1